فهرست مطالب
Toggleحرمان عاطفی و رابطه آن با خشونت (بخش دوم)
3- بررسی نظریههای خشونت
نظریههایی که درباره خشونت به چشم میخورد، بسیار متنوع است؛ برخی در سطح تحلیل فردی است و برخی ساختاری و اجتماعی؛ نظریههایی که دارای نگرش ساختاری و اجتماعی هستند، با بررسی نهادهای اجتماعی مانند خانواده، همسالان، مدرسه و رسانه، به مطالعه پدیده بزه و بزهکاری به عنوان پدیدهای در بستر شرایط اجتماعی و ساختاری مینگرند؛ نظریهپردازان فرآیندهای اجتماعی مهمترین عوامل جامعهپذیری افراد را نهاد خانواده، گروه همسالان و نهاد مدرسه میدانند. جوانانی که در خانواده متشنج و پر تنش بزرگ شدهاند یا از پدر و مادر، یکی حضور نداشته باشد یا از هم جدا شده باشند یا حمایت و علاقه در خانواده نباشد، به سوی عوامل جرمزای محیط کشیده میشوند. بهترین عوامل بستر خانواده که بزهکاری را تحت تأثیر قرار میدهند، عبارتاند از: انضباط نابسامان و سختگیرانه اعمال شده از سوی پدر و مادر، نبود سرپرستی مادر، طرد پدر- مادرانه کودک و طرد عاطفی وی از سوی پدر یا مادر؛ خود این عوامل خانواده را تحت تأثیر قرار میدهند. تأثیر این عوامل ساختاری بر بزهکاری غیر مستقیم است (ولد، برنارد و اسنیپس، 1387: 403).
نظریه فراگیری اجتماعی معتقد است که چون جرم رفتاری اکتسابی است، افراد، روشها و طرز تفکرات مجرمانه را در رابطه نزدیک با دوستان مجرم خود فرا میگیرند. جرم تابع آن فرآیند فراگیری است که میتواند در هر فرهنگی بر افراد تأثیر بگذارد (سیگل، 1385: 379).
اجتماعی شدن در آغاز دوران کودکی بسیار مهم است و بسیاری از مهمترین تعریفها درباره «درست» و «خطا» در آن دوران فرا گرفته میشود و در طول حیات به صورت باور در میآید (ونیفری، 1388: 260).
نظریهپردازان یادگیری اجتماعی، به خشونت به عنوان مسئلهای مینگرند که طی فرآیندی به نام «نمونهسازی رفتاری» آموخته میشود. در جوامع مدرن، فعالیتهای خشونتبار و پرخاشگرانه پس از گذشت از سه منبع اصلی، شکل میگیرند برجستهترین مدلها، اعضای خانواده است (سیگل، پیشین: 277).
این نظریه بر این باور است که کودکانی که در خانوادههای دارای شیوه زندگی خشونتآمیز زندگی میکنند، ممکن است از راه یادگیری به این باور برسند که این گونه رفتار، پسندیده است حتی اگر پدر و مادر به کودکان خود بگویند که خشن نباشند و در صورت خشن بودن کودکان، آنها را تنبیه کنند، باز هم کودکان رفتار خود را بر اساس موارد مشهود خشونت پدر و مادر شکل میدهند. از این رو کودکانی که شاهد رفتار پرخاشگرانه پدر و مادرشان هستند، میآموزند که خشونت یکی از راههای مؤثر دستیابی به اهداف شخصی و کنترل دیگران است. نظریههای کنترل اجتماعی در واقع نظریههای جامعهپذیری هستند. انسان حالت غیراجتماعی دارد و در
واقع با حضور انسانهای یکدیگر کنترل میشود. نظریههای کنترل نیز بر فرآیند جامعهپذیری در محیطهایی نظیر خانواده، مدرسه و… تأکید دارد (ویلیامز، ماری لین دی و مک شین، 1386: 200).
فرض اساسی نظریههای کنترل این است ک همه افرد به طور طبیعی انگیزه کج رفتاری را دارند و نیازی به تبیین این انگیزهها نیست، بلکه آنچه نیاز به توضیح دارد همنوایی با هنجارهای اجتماعی است (صدیق سروستانی، 1385: 47). پژوهشگران علت همنوایی افراد با قانون را پیوند آنها با اجتماع میداند و پیوند اجتماعی چهار مؤلفه دارد: دلبستگی، تعهد، مشارکت و اعتقاد.
دلبستگی جوانان به پدر و مادر و گذران بیشتر اوقات فراغت با خانواده، گرایش جوانان را به بزهکاری کاهش میدهد. همچنین تقید و تعهد نسبت به نهادها و سازمانها میتواند جوانان را در گروههای رسمی ادغام نماید و موجب کنترل فردی و اجتماعی گردیده و رفتار افراد را منظم نماید (احمدی، 1388: 89).
به این ترتیب، هنگامی که کنترل اجتماعی به اندازه کافی قوت داشته باشد، از وقوع کجروی جلوگیری میشود؛ اما وقتی کنترلهای داخلی یا خارجی ضعیف یا از هم پاشیده باشند، رفتار کجروانه ظاهر میگردد (همان).
نظریه فشار و فرسودگی صرفاً متوجه فرد و یا سطحی جزئی از جامعه است و به تأثیرات فشار و فرسودگی در سطح کلان جامعه نمیپردازد. پاسخ به این موضوع که چرا افرادی که دچار نوعی حس فرسودگی و استرس هستند، در معرض ارتکاب جرم بیشتری قرار دارند این است که: اعمال مجرمانه به طور مستقیم در نتیجه حالتهای تأثیرگذار یعنی خشم، فشار، دلسردی و سرخوردگی و احساسات خصمانه شکل میگیرد که این حالتها نیز در پی روابط اجتماعی منفی پدید میآیند (سیگل، پیشین: 239).
به نظر اگنیو خشم، یأس و سرخوردگی، افسردگی و ترس و دیگر حالتهای منفی جوانان که از فشار نشئت میگیرند، سبب میگردند که آنها دست به ارتکاب جرم بزنند و از میان این حالات، خشم، منشأ اصلی فشار و بزهکاری است. به نظر اگنیو یکی از منابع تولید کننده فشار و فرسودگی، حضور انگیزشهای منفی از جمله سوء استفاده و غفلت از کودکان، تنبیه و درگیری خانواده است.
رفتار پرخاشگرانه یا بزهکارانه ابزاری است که بسیاری از کودکان مورد سوء رفتار یا بیتوجهی، از آن راه، خصومتشان را نسبت به پدر و مادر خود بروز میدهند. برخی از آنها به گروههای بزهکاری میپیوندند که ایجاد کننده احساس وابستگی است و مجال بروز خشم فروخورده شده را در قالب اعمال بزهکارانه مورد قبول گروه فراهم مینماید.
بدین ترتیب میتوان چنین فرض کرد که: جوانانی که به علت شیوه غلط فرزند پروری، جامعهپذیری آنها در خانه مناسب نیست و در کودکی مورد سوء رفتار و خشونت و بیتوجهی قرار گرفتهاند. روابط خصمانه و خشونتبار در خانواده منجر به کاهش دلبستگی به پدر و مادر و احساس فشار، فرسودگی، سرخوردگی و ناکامی میشود و در نتیجه، خشم، فشار و سرخوردگی نگرشهای خصمانه و ضد اجتماعی را در فرد برمیانگیزد که منجر به تضعیف همبستگی و پیوند با گروهها، فعالیتها و هنجارهای نامتعارف میشود و در نهایت نوجوانان را به رفتارهای انحرافی و بزهکاری سوق میدهد.
4- عناصر تأثیرگذار خانواده بر بزهکاری کودکان
کودکانی که در خانواده مورد سوء رفتار جسمی و جنسی قرار میگیرند و همچنین والدینی که نظارتی بر رفتار فرزند خود ندارند یا هر گونه مهر و محبت و مراقبت و کنترل را از فرزاندان خود دریغ میدارند، کودکان خود را به پرخاشگری و بزهکاری سوق میدهند (اعزازی، 1376: 210). بعضی از مردم دچار مشکلات عاطفی یا فشارهای شدید روانی، اجتماعی و اقتصادی هستند که مانع از آن میشود پدر یا مادر خوبی باشند. بسیاری از پدران و مادران، خود در خانواده تربیت نشدهاند، در نتیجه در کار فرزند پروری و تربیت فرزندان، ماهرانه عمل نمیکند (معظمی: 1386: 61). جرمشناسان پاسخ به این پرسش که کدام یک از عناصر خانواده در شکلگیری قانونشکنی کودکان مؤثر است، مسائلی چون فروپاشی خانواده، تضاد خانوادگی، خانواده منحرف و بزهکار و سوء رفتار و بیتوجهی نسبت به کودکان را برمیشمارند.
5- فروپاشی خانواده
در گذشته یکی از مهمترین دلایل بزهکاری کودکان را فروپاشی خانواده میدانستند که گاه با خصومت و پرخاشگری گاه با مواردی مانند طلاق، یا ترک خانواده از سوی پدر یا مادر همراه است. به طور کلی جدایی، بیماری و یا غیبت غیرارادی یکی از والدین مانند مرگ زن یا شوهر، یا زندانی بودن آنها که مانع از اجرای وظیفه پدری یا مادری است، زمینه هر گونه سوء رفتار را برای کودکان فراهم میسازد. شماری از پژوهشها، از دست دادن پدر و مادر یا غیبت طولانی مدت یکی از آنان، به ویژه محرومیت از مادر را مورد توجه قرار دادهاند. یکی از عوامل مؤثر در بزهکاری کودکان را محرومیت از مادر در سالهای نخست زندگی به ویژه پیش از 5 سالگی دانسته است (والک لیت: 1386: 184). نابسامانی خانواده و پاشیدگی سازمان اصلی آن ضربت سهمگینی بر سعادت آینده فرزند و اجتماع اوست. تغییراتی که در اوضاع و شرایط خانوادگی بر اثر مرگ، طلاق و ترک خانواده پدید میآید تأثیری عظیم و عمیق در بزهکاری کودکان خود دارد که میزان ّآن به پایه اثر نامطلوب فساد و تبهکاری اعضای خانواده نمیرسد.
مشکلاتی که انحلال خانواده در پی دارد متعدد است. از دست دادن پدر یا مادر به تنهایی غمانگیز و جانفرساست. هیچ انسان متعادل و با عاطفه به زودی نمیتواند پذیرای این واقعیت شوم گردد. علاوهبر مشکل روانی غمزدگی و پریشان حالی کودکان داغدر پدر مرده یا مادر مرده، گرفتاری آنان را در زندگی نوین مادر یا پدر نباید از نظر دور داشت. کودکانی که به قهر و غضب نامادری یا ناپدری گرفتار میآیند نه فقط دچار کمبود محبت میگردند که به نوبهی خود ضایعه عظیمی محسوب میشود و به عوارض دیگری نیز مبتلا میشوند از آن جمله پیشرفتی در زندگی خود حاصل نمیکنند، گرفتار تبعیض میگردند، توقعات و انتظارات طبیعی آنان برآورده نمیشود. این موجودات ناکام از دقت کافی در زندگی تحصیلی خود نیز بیبهره خواهند ماند، اعتماد به نفس در آنان تقلیل مییابد یا آنکه رو به زوال خواهد رفت، چون دچار عقده حقارت میگردند افرادی ناپایدار به جامعه عرضه میشوند. این نگونبختان در آینده کجخلق، پرخاشگر و خشمگین خواهند بود. یا آنکه به عکس، موجواتی سرخورده، وارفته، منزوی، بیکاره و مردمگریز خواهند شد (کی نیا، 1354: 79).
با اینکه طلاق به حکم ضرورت برای اجتناب از مخاطراتی پذیرفته شده، چون از عوامل گسیختگی و پاشیدگی کانون خانوادگی است به ناچار عواقب اجتماعی آن را باید انتظار داشت، زیرا طلاق در نظر جرمشناسان در وقوع بزه بیتأثیر نیست و از عوامل جرمزا محسوب میشود. میزان طلاق را در یک جامعه میتوان به مثابه معیار عدم ثبات و تزلزل اجتماعی تلقی کرد. طبق تحقیقاتی که در کشورهای مختلف صورت گرفته از دیرباز یک همبستگی مثبت بین طلاق و بزهکاری مورد تأیید بوده است.طلاق یک ضریب مثبت و عامل بسیار قوی برای ازدیاد تبهکاری است (همان: 82).
شاید به موارد زیر علاقه مند باشید :